یه نقاشی خوشگل کشیدم
اون روزی مامانی داشت آرسام کوچولو رو شیر میداد تا بخوابه، بابایی هم خونه نبود منم حوصله م سر رفته بود و نمی دونستم چیکار کنم؛ یهویی رفتم سراغ میز نقاشیم بعد این نقاشی رو کشیدم اومدم و به مامانی جونم نشون دادم؛ کلی تشویق شدم و مامانی واسم ذوق کرد مامانی جونم از اینکه خودم تنهایی بدون مامان کشیده بودم ذوق زده شده بود؛ اونقدر ذوق زده شد که عکس نقاشیم و گذاشت واسه پروفایلش بابایی هم با دیدن نقاشیم کلی واسم ذوق کرد و لوسم کرد عمه اعظم جونمم وقتی دید کلی واسم ذوق کرد و لوسم کرد مامان جون بابا جونمم کلی لوسم کردن مامانی فوری فرستاد واسه نقاشی نقاشی؛ هنوز که اس ام اس ش نیمده ببینیم کی پخش ...
نویسنده :
آتریسا جون
13:43